
چه می پرسی ز فریادی که پنهان درگلو دارم
که مهرخاموشی برلب،ز بیم آبرو دارم
وفای اشک را نازم که در شبهای تنهایی
گشاید عقده هایی را که پنهان درگلو دارم
من آن پرورده ی دردم که درگهواره ی هستی
به خون خوردن ز پستان غم ایام،خو دارم
من آن داغ جوانی دیده ام،دیگر چه میپرسی
زشیون ها که شبها بر مزار آرزو دارم؟
میان گریه می خندم،میان خنده می گریم
خدارا با خیال خویش اینسان گفتگو دارم
چه آفت زد به بستان امیدم کز سرحسرت
به عمری آرزوی یک گل خوش رنگ و بو دارم
من ان مرغ پریشانم که در کنج قفس از دل
هزاران ناله ی شبگیر دور از های و هو دارم
گرازسنگ جفا بال و پرم بشکست غم نبود
که با بشکسته بالی باز پای جستجو دارم
نظرات شما عزیزان:
|